بد جور دلم گرفته حسابی کلافم
یه چیزی داره به قلبم چنگ می زنه
اصلا قلبم داره منفجر می شه
واسه همین تصمیم دارم فردا یه محلول لوله باز کن خوب بگیرم پیشنهاد شما چیه؟؟؟
فوریه 8, 2010
بد جور دلم گرفته حسابی کلافم
یه چیزی داره به قلبم چنگ می زنه
اصلا قلبم داره منفجر می شه
واسه همین تصمیم دارم فردا یه محلول لوله باز کن خوب بگیرم پیشنهاد شما چیه؟؟؟
ژانویه 1, 2010
ما به مکتب نمی رویم اگر هم رویم پنج شنبه رویم که تعطیل است و در این روز تعطیل از 7 صبح تا 3 بعد ظهر یک سر، سر کلاس رویم
در این میان ما یک ساعت زمان خالی می داشتیم که در آن زمان خالی چیزی به نام گچ در کله ی یکی از دوستانمان یافتیم:
ساعت 9 است و تا کلاس بعدی یک ساعت فرصت ما هم که کوئیزمان را نخوانده بودیم عین بچه های خوب و گوگولی مگولی با 2 تا از دوستان گوگولی ترمان تصمیم گفتیم برویم درس بخوانیم و در آخر طبق اصول دموکراتیک دفتر بسیج برای خواندن درس انتخاب شد (کلا دفتر بسیج بیشتر از کتابخانه محل درس خواندن من و بعضی از دوستان است) خلاصه ما که وارد شدیم دیدیم یکی از دوستان خیلی بسیج(از نوع ریشدار و پیرهن رو شلوار) در دفتر نشسته با صدایی در حد یه دیسکو خانگی دارد مرثیه گوش می دهد ما خواهش کردیم خفه اش کند تا ما درس بخوانیم که ایشون ناگهان غرش کردند که مگر دفتر بسیج جای درس است و ما که شاخی بنفش بر سرمان سسبز شده بود برای حفظ قداست دفتر بسیج و همچنین احترام دو دوست دیگرمان چیزی که شایسته آن برادرمان بود قورت داده و بیهوده فحشمان را نثارش نکردیم (در این شهر شمالی اگر گذارتان افتاده باشد بدترین فحش های شهر های دیگه آبنبات است هر چند بنده به شخصه بسیار مودب می باشم به جان اقدس) و رفتیم با سایر دوستان در دفتر انجمن نشستیم و درس خواندیم و آن برادرمان نفهمید در این دانشگاه بزرگ و خالی چرا ما بدان جا آمده بودیم و متاسفانه امثال این برادرمان هیچ وقت هیچ چیز نمی فهمند و کار را به اینجا رسانده اند که اکنون رسیده ایم.
کاش علاوه بر نظارت بر دیانت مسئولان( نه اعضا) در بسیج بر بصیرتشان هم نظارت می شد تا کله گچی ها وارد نشوند
یا لااقل تابلویی بر در می زدیم ورود کله گچی ها ممنوع
ما حادثه عاشورا محکوم می نمایم و همچنین راننده آن پاترول مشهور را که ان شا الله دزدی بوده حیوان می دانیم
دسامبر 29, 2009
دسامبر 26, 2009
ما خیلی هوس کرده ایم متن ادبی بنویسیم. اما ظاهرا با زور زدن نمی شود متن ادبی خوب نوشت.
متن ادبی نوشتن مثلreflex defecation (رفلکس دفع) است که می توان با یک دم عمیق و انقباض عضلات شکم به طور مصنوعی ایجادش کرد، اما طبیعیش که با کمک پارا سمپاتیک ایجاد می شود چیز دیگریست.
پس ما دست از زور زدن بی خود بر می داریم…
متن ادبی را می گویم نه … را
دسامبر 12, 2009
ما هنوز نمی دانیم آن ها که هر روز آپ می کنن اول آپشان را می نویسند بعد آپ می کنند یا اول آپ می کنند بعد می بینند چه نوشته اند.
ما تا کنون اول آپ نمودیم بعد دیدیم چه چه افتخاری آفریدیم این بار اول نوشتیم بعد آپیدیم تا ببینیم چه کرده ایم.
از اونجایی که من زیاد آرمان آرمان کرده ام و آرمان رفیق شفیق و دوست سینما و کبابی ماست همان گرمابه و گلستان سابق و البته چون جونمووووووون فدای رفیق و البته چون آرمان جان از ما چند سوتی آبدار دارند که اگر رو کنند آبروی ما بیرو می شود و از آنجاییی که «انسان جایز الخطا و واجب الخریت است» ما ترسیدیم آرمان هم انسان باشد پس تصمیم گرفتیم کمی پاچه اخویمان و همچنین همکلاسیهامان را بگیریم
و دیشب شرعا و عرفا اجازه باز نمودن عنوانی به نام اخوی نگو بلا بگو را از اخوی شاخ سنبلمان همان شمشاد سابق گرفتیم
امروز یک حدیث از خودمان گفتیم یکی دیگر هم بگوییم «هر بلاگ نویسی بگه باز دید کننده برام مهم نیست خر است» اگر برایش مهم نبود در دفترش می نوشت و پول اینترنت نمی داد البته خدا خیر دهد اینترنت دانشگده را که استفاده علمی می کنیم
ضمنا خواهشا تو رو خدا این بلاگ را نیز لینک کنید ضمنا کامنت دونیش از این به بعد باز است
دسامبر 11, 2009
سلام دوستان
روز جمعه تون به خیر
تقریبا همه بعد رفتن نیلوفر براش یه پست گذاشتن موندم من و چون من کلا با بقیه می فرقم می خواهم در این پست پرده از یه سری حقایق بردارم.
اصلا شما علت رفتن نیلوفر رو می دونین؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من می دونم و الان پرده از یک ماجرای مخوف بر می دارم
مقدمه 1 : در خیابان با آرمان راه می روی اگر حرفی بزنی خوشش نیاید به احتمل 90% پایت سر می خورد وحتی اگر بند باز هم باشی و و زمین هم خشک باشد همچین سر می خوری که همه زل بزنند بهت و لبخند بزنند
در 10 % با قی مانده کی گفته جون سالم به در می بری در اون 10% به زمین می خوری و ملت به جای لبخند بلند بلند بهت می خندند(آرمان جدش به شدت تند است)
مقدمه 2 : وقتی آرمان از استادی تعریف می کند آن استاد بعد در روز منفورترین استاد می شود (چشمش شور است)
راستش گفتن دو تا داستان بالا برای این بود که روزی آرمان گفت بلاگنویس یعنی نیلوفر هم تو بلاگفا موند هم کلی خواننده داره و بعد 2 روز نیلوفر تعطیل کرد
و اگر روزی دیدید ما نیز تعطیل کردیم یا دیگر آپ نمی کنیم مشکل از داستان اول یعنی جد آرمان است و من جان عزیز به جان آفرین کریم تقدیم نموده ام الان آرمان تخهدید کرده شنبه من رو بکشه
در صورت تعطیل شدن این بلاگ برای مراسن ختم ما به مسجد سلیمانداراب تشریف بیاورید وسایل ایاب و ذهاب فراهم است برای ادامه ی حیات من دعا کنید
دسامبر 10, 2009
ما دیشب بعد درست کردن این بلاگ کلی فکر کردیم که چه بنویسیم در این خانه
ما دیدیم که نه مومو داریم نه زیپ داریم نه گلامورانه کلی دپسرده شدیم و گفتیم ما اصلا بی خودی زنده ایم و زندگیمان هیچ نکته جذابی ندارد و تصمیم به تعطیلی بلاگ گرفته بودیم که ناگهان یاد چیزی افتاد بس جذاب چیزی که هر چند گربه نیست ولی از سی سی و مومو خیلی با حال تر است
بله درست حدس زدید این موجود چیزی نیست به جز رفیق شفیقمان آرمان
آرمان جان الان رگهای گردنش ورم کرده و می خواهد شنبه قبل امتحان فیزیک پزشکی من رو خفه کند و جهان را از لوس وجود من پاک گرداند
آرمان کسی که اینجا نمی یاد پس بی خودی داغ نکن
باور کن حیف خاطرات یزرگ مردی مثل تو ثبت نشهس ما گونه ای جدید از نوشتن به نام آرمان نویس را پایه گذاری کرده و به نام خود ثبت می نماییم
دسامبر 9, 2009
ساعت 5 من و صادق بعد کارگاه ارائه مقاله کلی خسته چون از صبح کلاس داشتیم رو صندلی ها ولوع شدیم از صادق می پرسم که جزوه فیزیک پزشکی که صبح ازم گرفت کجاست (شنبه امتحان داریم) بیادش میاد از انتشارات نگرفته و انتشارات ساعت 3 تعطیل کرده و رفته بود
من و صادق راهی خوبگاه می شویم یه یک ساعتی کل خوابگاه را بالا پایین می رویم و آخر سر از اتاق آرش در می آوریم
آـرش خوابیده من می رم تو برق رو روشن می کنم و آروم بیدارش می کنم (اول خواستم آب بریطم سرش دلم نیومد خیلی ملوس شده بود) آرش اول متعجب بعد یه فحش بد به من می ده که چون خواهران هستن نمی تونم بگم و تو تختش یه قلی می زنه من جزوه رو پیدا می کنم و آرش همچنان داره چرت می زنه و غر می زنه جزوه رو کپی می زنیم و به جای آرمان این بار با صادق منظریه رو قدم می زنیم و اصلا حرفای سیاسی نمی زنیم
کلا صادق دمت گرم خوبگاه گردی حال داد حیف اکثر بچه ها خونه بودن نشد چتر بشیم
ضمنا ما تصمیم داریم یک کلاغ در خانه نگهداری کنیم تا بتوانیم با گیلاسی و گربه اش رقابت نماییم
ببخشید خیلی بد شد ولی خوب من تازه کارم تو روزانه نوشتن اینجا رو راه انداختم دستم روون شه:D